- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
منتخب من
متن ترانه حاصل زندگی (بیات ترک)
🗣 Salar Aghili
🎵 Haseleh Zendegi
#SalarAghili
یک دو روزی که دل ، در جهـان بی غـم است
قـــدر فرصت بــدان ، عمـــر شـــادی کم است
خنـــــده بــر لب اگـر ، لحظــه ای دل خوشــی
گــاهی از دســـت غـــــم ، نالـــه ای می کـشی
از غم ها در گــذر ، شــادی ها را نگـر
از غم ها در گــذر ، شــادی ها را نگــر
اگر که در این جهان فرصتی بهر هم دلان باشد
از این جهان بی گمان حاصل زندگی همان باشد
هر که در این رهگذار زمان یـار هم زبان دارد
بایـد غنیمت بداند که از خوش دلی نشــــان دارد
شـاید نبـاید در جهان ، ایـن یک دم شـادمان
بازیــچه ها باشـد نهـان در گردش آســـمان
بازیــچه ها باشـد نهـان در گردش آســـمان
متن ترانه تصنیف حالا چرا
🗣 Abdolhossein Mokhtabad
🎵 Samae Sookhtan
#AbdolhosseinMokhtabad
عشق شادیست، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمی زادیست
عشق آتش به سینه داشت است
دم همت بر او گماشتن است
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکیست پر کدورت و غش
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی بی چراغ تاریکی
چون درخت آمدی زغال مرو
میوهای پخته شو کال مرو
خشک و تر هرچه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادارک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامان تهی و پا در بند
سرکشیدم به آسمان بلند
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره شت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گرنه کل دادم و برآوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش
متن ترانه تصنیف جوانی
🗣 Abdolhossein Mokhtabad
🎵 Samae Sookhtan
#AbdolhosseinMokhtabad
عشق شادیست، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمی زادیست
عشق آتش به سینه داشت است
دم همت بر او گماشتن است
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکیست پر کدورت و غش
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی بی چراغ تاریکی
چون درخت آمدی زغال مرو
میوهای پخته شو کال مرو
خشک و تر هرچه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادارک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامان تهی و پا در بند
سرکشیدم به آسمان بلند
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره شت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گرنه کل دادم و برآوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش
متن ترانه تصنیف حالا چرا
🗣 Abdolhossein Mokhtabad
🎵 Samae Sookhtan
#AbdolhosseinMokhtabad
عشق شادیست، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمی زادیست
عشق آتش به سینه داشت است
دم همت بر او گماشتن است
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکیست پر کدورت و غش
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی بی چراغ تاریکی
چون درخت آمدی زغال مرو
میوهای پخته شو کال مرو
خشک و تر هرچه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادارک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامان تهی و پا در بند
سرکشیدم به آسمان بلند
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره شت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گرنه کل دادم و برآوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش
متن ترانه تصنیف دام صیاد
🗣 Abdolhossein Mokhtabad
🎵 Samae Sookhtan
#AbdolhosseinMokhtabad
عشق شادیست، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمی زادیست
عشق آتش به سینه داشت است
دم همت بر او گماشتن است
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکیست پر کدورت و غش
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی بی چراغ تاریکی
چون درخت آمدی زغال مرو
میوهای پخته شو کال مرو
خشک و تر هرچه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادارک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامان تهی و پا در بند
سرکشیدم به آسمان بلند
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره شت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گرنه کل دادم و برآوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش
متن ترانه تصنیف بس کن ای دل
🗣 Abdolhossein Mokhtabad
🎵 Hadise Del
#AbdolhosseinMokhtabad
ای گل باغ وفا، درد مرا درمان کن
جرعه ای ریز و مرا بنده نافرمان کن
راز میخوارگیم از همه کس پنهان کن
گوشه چشم به حال من بی سامان کن
باشد آن شاهد دلدار سرایی بدهد
بر سر کوی تو ای می زده، دیوانه شدم
عقل را راندم و وابسته به میخانه شدم
دور آن شمع دل افروز چو پروانه شدم
به هوای شکن گیسوی تو شانه شدم
درد دل را به که گویم که دوایی بدهد
متن ترانه تصنیف مرغ بهشتی
🗣 Abdolhossein Mokhtabad
🎵 Samae Sookhtan
#AbdolhosseinMokhtabad
عشق شادیست، عشق آزادیست
عشق آغاز آدمی زادیست
عشق آتش به سینه داشت است
دم همت بر او گماشتن است
جنبشی در نهفت پرده ی جان
در بن جان زندگی پنهان
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق میورزد
دل و جانش به عشق می ارزد
آدمی بی زلال این آتش
مشت خاکیست پر کدورت و غش
صنما گر بدی و گر نیکی
تو شبی بی چراغ تاریکی
چون درخت آمدی زغال مرو
میوهای پخته شو کال مرو
خشک و تر هرچه در جهان باشد
مایهی سوختن در آن باشد
شاخه در کار خرقه دوختن است
در خیالش سماع سوختن است
دانه از آن زمان که در خاک است
با دلش آفتاب ادارک است
سرگذشت درخت می داند
رقم سرنوشته می خواند
گرچه با رقص و ناز در چمن است
سرنوشت درخت سوختن است
آن درخت کهن منم که زمان
بر سرم راند بس بهار و خزان
دست و دامان تهی و پا در بند
سرکشیدم به آسمان بلند
آذرخشم گهی نشانه گرفت
که تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره شت چون پر زاغ
مرغ شب خوان که با دلم میخواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
گرنه کل دادم و برآوردم
بر سری چند سایه گستردم
دست هیزم شکن فرود آمد
در دل هیمه بوی دود آمد
کندهی پیر آتش اندیشم
آرزومند آتش
متن ترانه تصنیف "شیدای گیتی"
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
آن گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان
یا رب امان ده تا بازبیند
چشم محبان روی حبیبان
ای منعم آخر بر خوان وصلت
تا چند باشیم از بی نصیبان
ما درد پنهان با یار گفتیم
نتوان نهفتن درد از طبیبان
حافظ نگشتی شیدای گیتی
گر میشنیدی پند ادیبان
متن ترانه تصنیف سرو چمان
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
دل به امید وصل تو همدم جان نمیشود
جان به هوای کوی تو خدمت تن نمیکند
با همه عطر دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمیکند
تا دل هرزهگرد من رفت به چین زلف تو
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند
ساقی سیمساق من گر همه دُرد میدهد
کیست که تن چو جام مِی جمله دهن نمیکند
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
شما اولین نظر را بنویسید.