4.71 از 5 (از مجموع 14 امتیاز)
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
12 حکایت از گلستان سعدی
#عنوان
1
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته...
01:30
2
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که...
01:19
3
غافلی را شنیدم که خانه ی رعیب خراب کردی تا خزانه ی سلطان آباد کند...
02:30
4
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند...
02:07
5
صاحب دلی را گفتند: بدین خوبی که خورشید است، نشنیده ایم که...
01:59
6
بازرگانی را شنیدم که صدوپنجاه شتر بار داشت و چهل بنده ی خدمتکار...
02:44
7
یکی از صاحب دلان زورآزمایی را دید که به هم برآمده و کف بر دماغ انداخته...
01:53
8
ظالمی را حکایت کنند که هیزم رنجوران خریدی به حیف و به توانگران دادی گران...
02:22
9
مستجاب الدعوه ای در بغداد پدید آمد...
01:17
10
موسی علیه السلام فقیری را دید از برهنگی به ریگ اندر شده...
02:25
11
با جمعی از دانشمندان در مسجد جامع دمشق بحث همی کردیم که...
03:21
12
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست...
04:11
© آوا خورشید
4.71 از 5 (از مجموع 14 امتیاز)
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
از همین هنرمند
در همین سبک
نظرات
شما اولین نظر را بنویسید.
ورود / ثبت نام