🖤ᗩᖇEᖴEᕼ🖤

انگاری زمین میخواهد خودکشی کند...؛))

ترس دنیایمان را فرا میگیرد و ما نفس زنان میگذریم بار ها به پشت سر نگاه میکنیم سرعتمان کند تر کند تر میشود و دیگر نیرویی نمیماند حداقل برای چند ساعت چند روز استراحتی لازم است یه خواب ابدی لازم است و من فقط ایستاده ام مردد از ادامه یا دست کشیدن چه خواهم کرد در این باتلاقی که مرا هر ثانیه بیشتر غرق در پوچی میکند

دنیا مکانی است پر تناقض پر از احتمالات پیچیده و مرتبط پر از شگفتی ها و قضاوت های اشتباه و من تک انسانی کوچکم در تمام این جهانی که هیچ وقت کشف نشد هیچ وقت فهمیده نشد و از همه بدتر... هیچ وقت هم فهمیده نخواهد شد

یه عادت ساده برای خیلیاست میدونم با ریاضی آهنگ بذاریو شروع کنی به حل کردن همه اون آهنگ ها رد میشن همه مسئله ها حل میشن یکهو میرسه به آهنگی که همه چیو متوقف میکنه با همون ثانیه اول میخکوب میشی میخوای ردش کنی نمیتونی میخوای حلش کنی نمیتونی فقط باید بگذره اما اون حال عجیب چند دقیقه کوتاه...

تصمیمای سختی هست که گاهی اوقات به جایه انتخاب کردن فقط میخوای داد بزنی :نمیدونم به خدا نمیدونم ولم کنین هیچی نمیدونم فقط میخوام واستم میخوام متوقف شم زمان میخوام زمان.... زانوی کوچک غم زده ات را بغل میگیری و بغضی که هقی هقی میشود که گلویت را به خنجر بکشد و تو میدانی این ها بهانه اند اما... چه بهانه های تلخ شیرینی نه؟!

چه دنیای عجیبی شده است برایم داستان یکی بیادته را شنیده ای؟! میخواهم بدانی جانه دلم ...من قوانین را بر هم زده ام هر بار دقیقه ها با عقربه ی ساعت شمار زندگی ام همراهی میکند یادت میکنم و بس یاده تو را نمیخواهم فقط میخواهم بدانم ... چه شد که اینگونه دنیایم ساده وارونه شد...

۰۰.۰۰ اینبار هم تکرار شد من میخواهم به اجبار هم شده به خود تلقین کنم که در یاد منی غافل از این که این سنت کوچک هر چند هم درست باشد هیچ وقت نمیفهمی که او کیست و که بود و من باز هم پافشاری میکنم میدانم تویی امکان ندارد فراموشم کنی من میدانم...

ایشالله

خوب میشی😉

هیچ حسی بدتر از حس تهی بودن نیست... بر اساس ریاضیات هم همه جا هستی ولی کلا نیستی... احساس عجیب و وحشتانک از بودن و نبودن=)

خیلی عجیب است عزیزک دوست داشتنی من ن از رفتار هایت خوشم می آید ن از دوستانت ن ازخانوادت ن از حرف ها و تصمیم هایت ن از طرز برخورد هایت فقط... شب که میشود... 💔

حالا میدانم من تورا دوست ندارم من معتادت شده ام

آخر به خاطر حرف مردم مریض میشیم به خاطر اینکه دنبال چیزی که دوست نداریم و ادامش میدیم مریض میشیم به خاطر تحمل همه کسایی و چیزایی که نمیخوایم و فک میکنیم مجبوریم بخوایم مریض میشیم... البته خیلی وقته مریض شدیم مریض تر میشیم

روز ها میگذرن و باز من نگران اینم که نکنه در آینده از زندگیم راضی نباشم دچار روزمرگیو افسردگی بشم... به قول یه دیالوگ کوچولو تو یه فیلم _زمان آینده ای وجود نداره همینه که زندگی هیجات انگیز میشه

که گفته خاطره ها نمیمیرند! برای من مردند همین چند روز هر روز سیاه تر سیاه تر میشوند هر روز بیشتر از تو متنفرم میشوم و هر بار با خودم میگویم تو دیگر چه موجودی هستی! لعنتی...

عصبانی نیستم عصبانی نیستم عصبانی نیستمممممم فقط میخوام یه شات گان داشته باشم؛)

من انقد از تو دیدم دیدم دیدم که فهمیدم نهایت این دوست داشتن ها به چه ختم میشود و تا الان اینگونه فهمیدم که درسه که دوست دارم اما دلیل نمیشه دیگه ازت خوشم بیاد

دست بر دار اقا دست ور دار ناراحتی؟افسرده ای!حالت خرابه فکر خودکشی زده به سرت؟ فک میکنی جذابی با این حرفا ن فقط بیشتر نشون میدی که چه احمقی هستی هنوز حتی یه بارم افسردگیو نچشیدی. تو هیچ وقت اون خنده های تلخو نداشتی هیچ وقت نگاهت سمت تیغ حموم نیوفته و بهش ثامت زل نزدی. افسرده نیستی که بفهمی شادترین فرد تو خالی جهانی.

اسمت در هیچ کدام از نوشته هایم جایی ندارد. چون میخواهم همه در این خلاء ناباوری درگیر شوند. دلم دلسوزی نمیخواهد دنیایم تنها به همین تخلیه کوتاه مدت محتاج است و بس. و نوشتن تنها داروی خواب آوره من است؛)

بزن به سلامتیه🍻 دروغ هات وابسته شدنام ترک کردنات شکستنام

ای کشش و جاذبه به آدمایی که یکسره کاری جز ریدن به ما ندارن از کجا میاد چه موجوداتی هستیم ما!

گوش کن به تک تک نگاه های پر دردم

یه حسه عجیبی دارم حسه اینکه میدونم که یه چیزه خیلی بهتر میتونه برام پیش بیاد یه چیزی که میدونم تهش دوسش دارم چیزی که بهم آرامش میده ولی عینه گاو...دارم خودمو میندازم تو چیزی که توش شبیه افسرده هام نمیدونم شاید زود گذره... فقط امیدوارم پشیمون نشم...از هیچی

شاید خیلی دیر شده واسه تغییر شاید فقط بابد به دیوار بالای سرم زل بزنم و دیگه به هیچی فک نکنم. نمیدونم شاید این فاز ثابت زندگیم جز سرنوشته

-هنوز اونو یادته +چطوری توقع داری من فراموشش کنم! هنوز وسط حال خرابیام عصبی میشه و میگه تو هنوزم پیشش دلت گیره تو هنوزم بهش فک میکنی... و بعد حرفاش من میمونمو یک در بسته ی اتاق و وسایلی که به درو دیوار پرت میشن...

گاهی روز ها فقط باید لبخند زد و گذشت حرف زدن انتقاد کردن دلیل خواستن هیچ کدومش چیزیرو عوض نمیکنن اما پذیرفتن درستهه نا امیدت میکنه ولی آرومت میکنه :)

آدما تا یه چیزیو از دست ندن قدرشو نمیفهمن مثه عمر مثه زندگی مثه راحتیه خونه مثه تو که رفتی

شدم اسیر آدمایی که نیستن.... #کیان

سکوت... شاید زیبا ترین لغته وقتی خیلی خسته ای از تکرار حرف هایی که هیچ کسی ن فهمید ن تلاش کرد بفهمه ن حتی خواست بفهمه و تو جزء دسته سومی که خودتو تویه دسته اول جا زدی و از بی علاقتیت به من... همیشه هم تو دسته دو میمونی🙃

یه چیزایی هست که تا سرت نیاد نمیفهمی که چقدر دیگران رو به خاطرش زجر میدادی این شامل بودن آدماییه که با ادعای دوست داشتن شروع میکنند به بهانه گیری کردن،ناراحت کردن ،غر زدن ،سر هر چیزی دلیل خواستن و آزارت میدن. و اون موقعس که یاد برخوردات با کسی میوفتی که نخواستت اون موقعس میفهمی دوس داشتنت به درد عمت میخورده😪💔 درد دو طرفه که مسئول دوتاش خودتی: یکیو اهلی کردی و پاش نمیمونی یکی که دستش اهلی شدی و واسش وحشی بازی درآوردی. آروم باش پس....

-منو ببین - به من نگا کن! _من عروسک خیمه شب بازیت نیستم !

تناقض هارا کم کن عزیز من... نگذار هر لحظه با خود کلنجار بروم که ت در این لحظه چرا اینجایی؟! و در نهایت... آنقدر بدگمانم کردی که هیچ چیز را باور نمیکنم؛) اگر نگران گذشته ای که ناخودآگاه از زبانم خارجش کنم.. نترس!من تورا با هیچ کس تقسیم نخواهم کرد. من خوشحال تر سرحال تر خواهم ماند زمانی که تو مرا برای خودم دوست نمیداری‌‌... این گونه دوست داشتن های با دلیلت عذاب آورند...

به گمانم انسان ها هیچ وقت عاشق نمیشوند اگر:تنها اورا را برای خود بخواهند انسان عاشق در شکسته شدن هم میخندد باید عاشقانه عشق معشوقه اش به کسی غیر از اورا ترجیح دهد همیشه اورا بر همه و هیچ ترجیح دهد و این دنیاییست که مشتی خودخواه با عقده هایی ترسناک خود را جایی عاشق دل خسته جا زده اند... لعنت به این دوست داشتن های مضحرف زجر آلود

با تمام نوشتن هایم باز هم در نهایت نمیتوانم وصفت کنم قابل درک نیست قابل توصیف نیست بالا تر از همه ادراک ها و تصورات است هرچقدر بیشتر متمرکز میشوم بیشتر دلم میلرزد و ناتوان می مانم . شاید هم من اشتباه میکنم شاید هیچ وقت برای عشق کلامی پیدا نمیشود... حتی مثال ها هم....نشان از ضعف اند و این خبر دردناک خوشحال کننده ایست که چقدر تو والایی

رفتار های متناقضت خبر از دودلی میدهند روزی بی تفاوت میگذری و میروی و من حیران نگاهت میکنم خدای من!اگر دوباره نبینمش... روزی با لبخند دستانم را میفشاری و آن حقیقتی که در چشمانت هنگام رفتن بود دیده نمیشود انگار دوست داشتنی تو خالیست از بودن هایی که بوی ماندن نمیدهند. و من در نهایت این کلنجاری طولانی تو را میفشارم در تنم؛)

نمیخواهم بی تو باشم ولی سرنوشت... سرنوشت لعنتی... لعنت به سرنوشت از پیش نوشته شده ی لعنتی

تو تمام منی و این راه پایانی نخواهد داشت این احساس که تا مدتی دیگر بی تو می مانم نفس کشیدن را هر لحظه سخت تر و این خفگی را شدت میدهد و آسمان امسال خوب می بارید او هم میدانست چه اندازه به حال این بودن ها جان خواهم داد

جان من تو همیشه هم بمانی هرگز همیشگی نمیشوی تو بسوزانی باز هم من آرام ترینم کنارت و من در تک تک نگاه کردن های گاه به گاهت جان میگیرم چه خوش است این اکسیژن خالص چشمانت

حالم که میمیرد روحم که پر میکشد و افسرده ای میشوم به دنبال سوراخی برای پنهان شدن منی که ادعا میکند دیگر نیازی به بودنت ندارد باز هم ناخواسته میخواهد برایت فریاد زند منو ببین!منو نگاه کن! ببین چی به سرم آوردی....ببین منو ولی همیشه رفتنت میماند و ماندنم و شکستنم در حالی که دنیا دنیا هم بشنود....باز هم تو میروی

و این گونه که پیش میرود همه چیز خواهد شکست همه چیز نابود خواهد شد جان من بی تو نمیشود و تو این را میدانی میدانی و میروی شاید فقط فقط...کاش نمی گفتم چقدر دوستت دارم

پیشم نیا نخواه ازم که دوباره زندگی کنم بیشتر از اون فک کنی من به تو فک نمیکنم دیگه مهم نیست چی جدا کرده مارو از هم (آرشا رادین_ عوض شدم)

اره درست میگی من زود قضاوت میکنم انقدر تو زندگیم به خودم گفتم نه بابا اینو نگو اون نمی تونه انقدر بد باشه این نمیتونه فلان باشه ولی بودن و شدن زندگیمو نابود کردن آره راست من پیغمبر نیستم من همه چیو نمیدونم ولی اینو تو بفهم تو نمیتونی سر هر رفتاره مضخرفت بهانه بیاری تا بهم بفهمونی دارم اشتباه فک میکنم نمیتونی لعنتی نکن تو دیگه اذیتم نکن...

بهتره از ریشه یه چیزیو درست کنین میدونین‌...! این تقلیدکاری های سطحی کار ما آدما نیستا کار میمونه #آدم باشیم

گاهی اوقات شدیدا دلم برای کسی که قبل تو بودم تنگ میشه...♡

گاهی اوقات عذاب وجدان میگیرد تمام وجودم را از این منه لعنتی که فقط تو را میخواهد تویی که با هر پس زدنت فقط سنگینی این غرور شکسته ام را بیشتر میکنی. و این من عبور میکند از تمام کسانی که صمیمانه میخواهنش فقط برای تو من چه مرگم شده؟! من چرا باید تو را دوست بدارم تو احمقانه ترین انتخاب منی و انگار من احمق ترین موجود زمینم ؛)

صدای باران که میپیچد میدانم دیگر هیچ هوایی بدون تو هوای نفس نمیشود دنیا هم اگر هر روز هر دم همان لحظه ی تحویل سال باشد بدون تو برایم درد آن جنگ ۸ ساله را دارد حالا بیا هی خودتو چس کن نیا ببینم به چی میرسی😒

من حالم خوب است ولی خوشحال نیستم غمگین هم نیستم در حالیتی خنثی به سر میبرم :|

کوتاه بیا سرنوشت من من بیشتر ازین زجری نخواهم کشید و این بار تو دستانت را د ر دستانم بگذار بگذار بفهمانمت چه اشتباه زجری داده ای به آدماهایی که بی گناه بودند :)

دست بر روی لبانت میکشم بی حال تر از منی هستی که تپش قلبش امانش را بریده دستانت میلرزند و من بی اختیار میفشارمشان و تکرار ترس و هراس درون چشمانمان غوغاییست بی حرف بی هیچ کلامی و این دیوانه بازی های کوچکمان این فاصله را کم تر و کمتر میکنند تا نقطه ی عطف و خلاصی ای مطلق و این آرامش غرق میکند تماما مرا درونت

و من در تمام دنیایم به فکر تو بوده ام و هستم اما دریغ از نیم نگاهی از سویت دریغ از توجهی کوچک هر شب را با این امید به اتمام میرسانم که تو همانی میشوی که در تخیلاتم جاریسس و امان از تویی که هیچ زمان نمیایی و من هر زمان غروره له شده ام را به کنار میگذرام برای تویی که مرا بی خداففظی ترک میکنی و من میدانمش تو هیچ گاه از در این اتاق لعنتی داخل نمیشوی

ما ز یاران رسم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

عشق که بر گلوی انسان گیر کند حل نمیشود نمیرود بلکه خفه ات میکند تا دمه مرگ

اوایل ایمانم این بود که: همه چیز را میدهم تا با من باشی اما اکنون باورم این است همه چیز را میدهم تا فراموشت کنم. بس است خیالات شیرینی که همه اش همان گمان و رویا ماند پوچ تهی خالی پر از تنهایی♡

صبر هم که تمام شود درد ادامه پیدا خواهد کرد تا خلاصی ای مطلق. و من پشت این ساعت شنی تک تک این ثانیه هارا میشمارم. تک تک لحظه هایی که امیدم سرنگون میشود و شکست میخورد. و پایانیس در برابر این انکار، این قبول نکردن ها پایانی تلخ اما شیرین

من پی آن لبخنده کوچکت به دنبال آن چاله ی عمیق گوشه ی لبت غرق خواهم شد بی آنکه بدانی مدت ها محو آن حلقه‌ی خوشرنگ چشمانت شده ام تا زمانی که بایستد این دله مجنونم تا زمانی که دنیا بمیرد من همانیم که میمانم بی آنکه بخواهی همانیم که دوستت دارد بی توقع،بی دلیل تا ابدو یک روز:)

گرمای تنت که رفت دلم یخ کرد هوا مه آلود شد دنیا جهنم گشت فرشته ای دیگر وجود نداشت و تا ابدیت زمان ادامه پیدا کرد تا ابدیت درد کشیدم تا ابدیت جان دادم

بی تفاوت به تو خیره میشوم مانند تویی که تماما شوقم را ته نشین کردی در اعماق دلم و حالا تویی که سر باز نمیکنی حالا تویی که نمیروی از کنار منی که مدت هاست رفته ام🤙

دوست داشتنه کسی که نیازی به بودنت نمیبینه مثله سوختن تویه آتیشیه که تنها راهه نجاتش دسته کسیه که خوابه😒

در همه خواب بیداری هایم صدایت میکنم از تو سوال میکنم... تو مرا دوست داری؟ تو مرا دوست داری؟ تو....اصلا مرا میبینی؟! و همه این ها شخصیتی ساخت از تو که حقیقت ندارد و در واقعیت تو بی معطلی میروی و من به بهانه ها می ایستم که ببینمت ولی از دور از دور از دور...

حالا که دل گرفته ام و تو نمیدانی چقدر به بودنت نیاز دارم باید چه کنم؟!