- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
۶
متن ترانه پناه آخر
نگاه مهربان تو پناه آخر من
با یادت جهان من آشوب است
در عشقت هوای مردن خوب است
خاموشی بهای عشق است
میدانم که برده ای از یادم بی تابم که داده ای بر بادم
تنهایی سزای عشق است
پنهان نکردم شوقم شورم عشقم را من از تو پیدا نبودی سرگشته بودم
در من شکسته بغضم روحم قلبم از رفتن تو با من نبودی آشفته بودم
پیدا نبودی سرگشته بودم
بی یادت از این جهان دلگیرم در عشقت چه بی ثمر میمیرم
خاموشی سزای عشق است
میترسم از این همه تنهایی میدانم که بی خبر می آیی
تنهایی بهای عشق است
متن ترانه آفرینش
آخر که خواست از او ما را بیافریند
آدم بیافریند حوا بیافریند
خود آفرید و خود نیز
بر خویش آفرین گفت
میخواست هر چه خوبیست یکجا بیافریند
خود آفرید و آنگاه از خویش راند ما را
تا بلکه بر زمین هم غوغا بیافریند
از خویش راند ما را آنگاه خواند از نو
خوش داشت آدمی را شیدا بیافریند شیدا بیافریند
خوش داشت آدمی را ویلان کوه و صحرا
یا در شلوغی شهر تنها بیافریند تنها بیافریند
غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا
تنها شدیم تنها ها تا بیافریند ها تا بیافریند
غوغا شدیم غوغا شیدا شدیم شیدا
تنها شدیم تنها ها تا بیافریند ها تا بیافریند
باری چنان که پیداست میخواست بی کم کاست
مجنون بیافریند لیلا بیافریند
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
شما اولین نظر را بنویسید.